محل تبلیغات شما



جان  پرسید منظورت چیست ؟ شرلوک گفت پایت در کدام  کشور که جنگ بوده پایت تیر خورده عراق یا افغانستان ؟؟

بعد شرلوک گفت من بعضی وقت ها بلند حرف میزنم مشکلی نداری ؟

جان گفت چه ربطی به من دارد؟؟

شرلوک گفت قرار است که هم اتاق بشویم پس به تو ربط دارد .

جان به دوستش نگاه کرد اما او گفت من چیزی نگفتم .

شرلوک گفت این مرد هفته تا هفته به من سر میزند . امروز امد پیش من و گفت چرا یک هم اتاق نمبگیری.ومن گفتم که کی حاضر میشود که با من هم اتاق شود؟ او رفت و به جای اینکه هفته ی بعد بیاید الان با تو امده پس هیچ دلیلی جز این وجود ندارد . 

شرلوک ادرس خانه اش را داد و ان دو با هم هم اتاق شدند.


جان با ترس از خواب پرید . کابوس دیده بود . کابوسی مربوط به جنگ . 

جان با یکی از دوستانش قرار داشت . 

او به پارک رفت . از کنار دوستش رد شد ، اما او را نشناخت زیرا در سالیان سال که هم را ندیده بودند دوست جان تغیر زیادی کرده بود و خیلی چاق شده بود .

اما دوستش ،جان را شناخت و او را صدا زد . دوست جان به جان گفت که چرا یک هم اتاق پیدا نمیکنی .

جان گفت کی حاضر میشود هم اتاق من باشد .

دوست جان به تو گفت تو دومین نفری هستی که این حرف را به من زده ای .

جان تعجب کرد و از دوستش خواست که او را پیش ان فرد ببرد . 

دوست جان ، جان را به پیش آن فرد بود . آن فرد شرلوک هولمز بود . آن ها با هم اشنا شدند و بدون اینکه جان حرفی بزند شرلوک گفت غراق یا افغانستان ؟؟ جان گفت منظورت چیست ؟    ادامه در پست بعد


شرلوک هولمز نابغه ای به تمام معنا است . او کاری کرده که تمام پلیس ها به کارآگاهی او محتاج شده اند.

او یک هم اتاقی دارد به نام جان . جان در قبل دکتر و سرهنگ بوده و در جنگ هایی شرکت داشته .

جان که یک پایش در جنگ تیر خورده بود لنگ لنگان با کمک عصا تا موقع آشنایی با شرلوک راه میرفت .

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجموعه نرم افزارها و مطالب کاربردی هوای حوصله‌ی این روزها...