جان با ترس از خواب پرید . کابوس دیده بود . کابوسی مربوط به جنگ .
جان با یکی از دوستانش قرار داشت .
او به پارک رفت . از کنار دوستش رد شد ، اما او را نشناخت زیرا در سالیان سال که هم را ندیده بودند دوست جان تغیر زیادی کرده بود و خیلی چاق شده بود .
اما دوستش ،جان را شناخت و او را صدا زد . دوست جان به جان گفت که چرا یک هم اتاق پیدا نمیکنی .
جان گفت کی حاضر میشود هم اتاق من باشد .
دوست جان به تو گفت تو دومین نفری هستی که این حرف را به من زده ای .
جان تعجب کرد و از دوستش خواست که او را پیش ان فرد ببرد .
دوست جان ، جان را به پیش آن فرد بود . آن فرد شرلوک هولمز بود . آن ها با هم اشنا شدند و بدون اینکه جان حرفی بزند شرلوک گفت غراق یا افغانستان ؟؟ جان گفت منظورت چیست ؟ ادامه در پست بعد
جان ,هم ,دوست ,فرد ,دوستش ,شرلوک ,دوست جان ,او را ,جان گفت ,بود آن ,هم اتاق
درباره این سایت